سستی ساختارهای اجتماعی در جامعه آمریکا

رسانه معلم #یکی از تفاوت های عمده اسلام با لیبرالیزم در نگاه جمعی وفردی است اسلام به رویکرد اجتماعی اهمیت می دهد و فرد را در درون الگوی امام وامت معنا می کند تا جایگاهش را در این پروسه پیدا کند تولی وتبری ، امر به معروف ونهی از منکر ، وتقدم علوم اجتماعی بر علوم فردی مانند روان شناسی از همین باب است به جای پرداختن به اعتماد به نفس و خود شکوفایی و خود را بشناس وبهتر کن به ولایت مؤمنان نسبت باهمدیگر، ارتباط در جامعه به عنوان برادر ، اهتمام به امور مسلمین، جهاد و مبارزه می اندیشد و تشویق می کند به جای خلوت خود به کثرت در جمع مانند مسجد تحریض می نماید واین تفاوت را باید جدی گرفت مطلب زیر را با این گناه می خوانیم

چارلز رایت میلز (Charles Wright Mills) در کتاب تخیل جامعه­شناختی (The Sociological Imagination)، ادعا می­کند که تحلیل­های جامعه­شناسان، باید در پرتو تلاقی سه بعد جهان بشری، یعنی ساختار، تاریخ و بیوگرافی ارائه گردد. بعد ساختار اجتماعی، با جهان اجتماعی و برداشتی مرتبط است که رفتار بشری، همواره درگیر آن بوده و به‌طور خاص، از طریق الگوهای روابط بشری شکل می­گیرند. بعد تاریخ، متضمن آن است که ساختارهای اجتماعی، همواره محدود به زمان و مکان­های مشخص هستند، به‌طوری‌که آن‌ها از یک دوره یا محیط، به یک دوره یا محیط دیگر دستخوش تغییر می­گردند. درنهایت، بعد بیوگرافی، پدیده­های بزرگ ساختار و تغییر را به تجربیات بشری متصل می­سازد، با آشکار نمودن این نکته که چگونه زندگی افراد بر مبنای فرآیندهای تاریخی و اجتماعی بزرگ‌تر، شکل می­گیرد و انسان­ها چگونه بر این فرآیندها، تأثیر می­گذارند و درعین‌حال تأثیر می­پذیرند. میلز با دسته­بندی مؤلفه‌های سه­گانه به این نتیجه می­رسد که تحلیل اجتماعی کلاسیک، شیوه­ای از فهم بسیار غنی و متقاعدکننده را ارائه می­دهد که می­توان، آن را به‌عنوان مخرج مشترک علوم اجتماعی مدرن و حتی علوم انسانی دید. او معتقد است که جامعه­­شناسی، باید بکوشد، سرگذشت­­های فردی را در پیوند با تاریخ جمعی و گرفتاری­های شخصی را در پیوند با مسائل عام اجتماعی تحلیل کند

دکتر مهدی زیبایی؛ کارشناس روابط بین الملل و استاد دانشگاه

در این چارچوب، ساختارهای اجتماعی به‌عنوان پدیده­های تاریخی، تأثیر بسزایی بر سرنوشت افراد دارند؛ اما از نگاهی متفاوت، ساختارهای اجتماعی زاییده ذهنیت انسان­ها نیستند و رابطه آن‌ها با افراد، در چارچوب سازندگی متقابل تعریف می­شود. به این معنی که از یک‌سو، افراد به ساختارهای اجتماعی شکل می­دهند و از سویی دیگر، زندگی افراد از ساختارهای اجتماعی شکل می­گیرد. حال اگر فردگرایی افراطی در یک جامعه فراگیر باشد، چارچوب­های ساختار اجتماعی به‌طورجدی، مورد تهدید قرار خواهند گرفت. نمونه کامل این وضعیت را می­توان در فرهنگ فرد محور آمریکایی مشاهده نمود. فردگرایی افراطی که آمریکا، در دوره ریاست جمهوری ترامپ تجربه کرد، ریشه در چارچوب فلسفه لیبرال دارد که به‌عنوان پشتوانه قانون اساسی این کشور شناخته می­شود. مطالعه قانون اساسی این کشور، گویای آرای متفکران برجسته لیبرالی چون جان لاک، منتسکیو، هابز و … است. در این چارچوب، فردگرایی لیبرالی را باید بخشی از فرهنگ آمریکایی دانست که در سطح خرد، در تقابل با منافع جمعی و در حالت کلان، در تقابل با ساختارهای اجتماعی قرار دارد.

به‌طورکلی ویژگی­های فرهنگ­های فردگرا، دلالت بر اولویت فرد بر جمع دارند. فرهنگ‌های فردگرا، بر نیازها و خواسته‌های افراد در برابر خواسته‌های گروه تأکید دارند. این فرهنگ­ها از افراد، انتظار دارند تا بیاموزند و کشف کنند که کدام ارزش­ها و علایق آن‌ها، مستقل از ساختارهای اجتماعی گروه هستند. بها دادن به استقلال، خودکفایی و تعریف از خود، منجر به رفتارهای اجتماعی می­شود که ناشی از تمایلات فردی است. افرادی که در فرهنگ­های فردگرایانه زندگی می­کنند، تمایل به این باور دارند که استقلال، رقابت و موفقیت شخصی نسبت به دیگر ابعاد اجتماعی حیات فرد، اهمیت بیشتری دارند. اکثر جامعه‌شناسان بر این باورند که فرهنگ­های فردگرا برای انتخاب فردی، آزادی شخصی و خودشکوفایی، ارزش قائل هستند. درنتیجه، رفتارهای اجتماعی بیش از آن‌که برآمده از نیازهای جمعی باشد، ریشه در نیازهای فردی دارد. اساساً، فردگرایی مبتنی بر این باور است که خود افراد، به‌عنوان هدف در نظر گرفته می­شوند. بر این اساس، افراد باید صرف­نظر از فشار اجتماعی موجود در جهت انطباق خود با عرف رایج در جامعه، خود را پیدا و درک کنند و درنهایت، به قضاوت خود بنشینند. در این چارچوب، بسیاری از آمریکایی‌ها بیش از تحقق منافع اجتماع خود، به حفظ آزادی­های شخصی‌شان اهمیت می­دهند و شخصیت فردگرای آن‌ها، بر هویت و پاسخگویی جمعی اولویت دارد.

این وضعیت در یک بستر تاریخی، زمینه­ ساز

فرسایش ساختارهای اجتماعی این کشور و موجب بیگانگی فردی از گروه­های اجتماعی شده است. به‌طوری‌که فردگرایی آمریکایی، به‌طور عمده شامل طرد دولت و ناشکیبایی نسبت به محدودیت‌های مرتبط با فعالیت اقتصادی است و به شورش فرد خودمختار، علیه گروه اجتماعی خودش دامن می­زند. در فرهنگ آمریکایی، منبع نهایی کنش، معنا و مسئولیت فرد است. چنین فرهنگی، «خود» فرد را منحصربه‌فرد و غیراجتماعی توصیف می­کند. در زیر لایه عرف اجتماعی، مد و تأثیر اجتماعیِ دربرگیرنده فرد، همان «خود واقعی» بوده که متمایز و مقدم بر زندگی اجتماعی است. فرهنگ فردگرا، آنچه را که در جهان حادث می­شود، به علایق و اراده فردی، نه به سرنوشت، خدا، شرایط یا فشار اجتماعی نسبت می‌دهد. چنین فرهنگی از فرد، انتظار دارد که ازنظر مادی و در چارچوب دیدگاه رالف امرسون، متفکر آمریکایی ازنظر اخلاقی، متکی‌به‌خود باشد. این دیدگاه، دلالت بر استثناء گرایی آمریکایی‌ها دارد؛ آمریکایی‌ها بیشتر از دیگر ملت­ها، فقر را به صفات یا اراده افراد فقیر، نسبت می­دهند و بسیار کم به نقش مداخله­گر دولت در نابرابری اقتصادی توجه می­کنند. دراین‌ارتباط، تأکید قوانین در آمریکا بر حقوق فردی، نشان­دهنده جایگاه فردگرایی در این کشور است. بنا بر آزمایش­های انجام‌شده توسط روانشناسان اجتماعی، آمریکایی‌ها تمایل دارند تا خودشان و جهان را برحسب یک «خود مستقل»، درک کنند درحالی‌که دیگر ملت­ها، اغلب بر پایه «خود وابسته»، به خود و این جهان می­نگرند. علاوه بر این، نتیجه نظرسنجی­های بین­المللی، نشان می­دهد که آمریکایی‌ها در قیاس با دیگران، دنیا را ازنظر افراد مستقل و متکی‌به‌خود درک می­کنند

تضاد میان ساختن خود مستقل و اصرار ظاهری آمریکایی‌ها بر وفاداری گروهی، زمینه­ساز تضعیف ساختارهای اجتماعی در جامعه آمریکا بوده است. به‌عبارت‌دیگر، در جامعه آمریکا، به‌واسطه اولویت فرد بر جمع، واژه­هایی چون ایثار، ازخودگذشتگی، فدا شدن در جهت آرمان­های گروهی، بسیار کم‌اهمیت هستند. در این چشم­انداز، خاستگاه­ها و ریشه­های فلسفی چنین فردگرایی افراطی در گذر زمان، زمینه­ساز فروپاشی ساختار اجتماعی در این کشور بوده است. دراین‌ارتباط، تصمیمات برخی از دولتمردان آمریکایی مبنی بر ورود در جنگ­های فرا سرزمینی، نظیر حمله مشترک این کشور و بریتانیا به عراق در سال ۲۰۰۳، دلالت بر این زوال دارند. حمله آمریکا به عراق در زمان بوش پسر، در حالی صورت گرفت که دیک چنی، معاون رئیس‌جمهور و دونالد رامسفلد، وزیر دفاع به‌واسطه مالکیت، به ترتیب شرکت­های بزرگ نفتی و اسلحه­سازی، آمریکا را در شرایطی قراردادند که نه‌تنها منافع و اهداف از پیش متصور این کشور برای حمله به عراق، تحقق نیافتند بلکه زمینه­ای را فراهم ساختند که آمریکا، به‌واسطه هزینه بالغ‌بر ۵/۶ تریلیون دلار، دیگر حتی توان قدرت­نمایی در حوادث بین­المللی ازجمله مهار دامنه نفوذ رقیب سنتی خود، یعنی روسیه را ندارد. اوج این تقابل و اولویت منافع فردی بر جمعی، به آمریکای دوران ترامپ برمی‌گردد که با نگاه تجارت­مآبانه، زمینه تقابل این کشور را در برابر شرکای استراتژیک آن، نظیر انگلستان، آلمان یا فرانسه قرارداد. در دوران ترامپ، آرمان­های آزادی‌خواهانه آمریکا برای جهان، به ناگاه رنگ باخت و این کشور بر پایه فرهنگ فردگرایی افراطی حاکم بر آن، رابطه خود را با دیگر بازیگران بر مبنای سود و زیان تعریف کرد. به عبارتی می­توان، ادعا کرد که منطق ترامپ، متأثر از گسترش فرهنگ فردگرایی افراطی آمریکایی بود که به محیط بین­الملل، گسترش یافت و زمینه انزوای این کشور را فراهم ساخت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *