چهار پسر و سه دختربچه جا به جا نشستهاند روی خاکهای روبه روم. کلمه “آفتاب” را برایشان صداکشی میکنم. گچ ساختمانی که به قاعده دستم است را برمیدارم و روی زمین، خورشید کج و کولهای میکشم. آفتاب را صداکشی میکنم و بچهها پشت سر من تکرار میکنند. نگاه میکنم به خورشید سفیدرنگ و ناموزون و رنگپریدهی روی زمین. شعاعهای نورش صاف نیست و به خاطر سیمانی بودن زمینِ زیرِ پا موجدار است. بوی خاک مانده و دستنخورده، صدای لغزیدن کفش کتانی روی ماسههای کف و چسبندگی خشک دستهای گچی. معذب میشوم. چیزی مثل حس اضافی بودن وسط یک جمع دوستانه، یا نشستن توی ماشین یک غریبه، یا سکندری خوردن از دیوار، آن هم وسط بازار. مثل خورشیدِ روی زمین سیمانی که سر جایش، توی آسمان نیست و زمینگیرِ زمین است، با آن صورت رنگپریدهاش.
هر کدام، سه چهار قدم از هم فاصله دارند. اما باز هم ماسکهای اهدایی هیئت محل، صورت آفتابسوختهشان را پوشانده. تنها چشمهاشان معلوم است. چشمهایی که انگار اندوهِ عالم را به دوش میکشند. نمیدانم چگونه شد که ساختمان نیمهکاره محل، شد کلاس درسِ کلاس اولیهایی که البته هفت سالشان نیست و کودکِ کار بودن، چند سالی بین آنها و توانایی سه بخش کردن کلمه “خوشحالی” فاصله انداخته. نمیدانم چه شد، که بعد از دیدن سلیمان سرِ سه راه کارخانه، راهم افتاد به اکنون و اینجا، پیش بچههایی که آموزش مجازی عاقبتی جز ترک تحصیل برایشان نداشت.
*عدالت، امور را سر جای خود قرار میدهد!
دیاکوی ١٢ ساله، بیتفاوت و خونسرد گوشهای نشسته و هر چند وقت یکبار از روی کلمهای در دفتر فارسی میخواند تا بگوید این درسها را بلد است. ماسک نزده و بقیه بچهها را به خاطر ماسک زدن مسخره میکند. اختلاف سنی کمی که داریم، باعث شده جدیام نگیرد.
بچهها از روی نشانه “ل” سرمشق مینویسند و من به آمار سه و نیم میلیون دانشآموز محروم از تحصیل به سبب مجازی شدن روند آموزش فکر میکنم.
مسئله عدالت آموزشی و درواقع بهتر است بگوییم، بیعدالتی آموزشی مسئلهی پر چالش و پر سابقهای است. از بلاتکلیفی و سرگردانی در فضای آموزش مجازی تا افتادن خانوادهها در دام دوگانه حفظ سلامتی یا یادگیری، تا مدارس غیردولتی و سایه انداختن سیستم لیبرال-سرمایهداری بر سر آنها تا مافیای کنکور، همه و همه دامان عدالت را لکهدار کرده است.
اما آنچه جانِ کلام این گزارش است دیاکو و آن سه و نیم میلیون دانشآموزیست که معلمی میخواهند تا کلاس درس را توی طبقه دوم ساختمان متروکه و سیمانی کوچه “سیدجلال کیا” لا به لای شن و ماسههای انبار شده و گچهای سفت شده برگزار کند. وزیر آموزش و پرورش با بیان اینکه در ارائه آموزشها اصل بر حضور دانش آموزان در کلاس های درس با رعایت پروتکلهای بهداشتی است، گفت: “جمهوری اسلامی ایران قدمهای خوبی در توسعه عدالت آموزشی برداشته و در منطقه کارنامه درخشانی دارد.” اما در پیوست این کارنامه درخشان(!) در زمینه عدالت، آمار سه و نیم دانشآموز در شرف ترک تحصیل قابل تامل است.
اعلام شده از مجموع۱۵ میلیون دانش آموز حدود ۳ میلیون و۲۰۰ هزار دانش آموز نیازمند ابزار دریافت آموزشهای مجازی هستند. لذا بخشی از جامعه ممکن است قادر به تهیه این وسایل مورد نیاز نباشند. بنابراین نهادها و دستگاههای مختلف در کنار خیرین برای تهیه این ابزار باید تلاش کنند تا عدالت آموزشی برقرار شود.
• کاندیداتوری کرونا!
شاید مشتی از خروار چیزهایی که کرونا خیلی بهتر از مسئولان مسئولیت ناپذیر، برایمان به ارمغان آورد، این بود که نشتیها و نقطه ضعفها را نشانمان داد.
هرچند که سیستمِ(!) آموزش و پرورش(ویژگی های سیستم را گوگل کنید!) برای از کار نیفتادن چرخ دنده های آموزش کشور راهی جز ورود به وادی مجاز نداشت، اما در نظر نگرفتن سناریویی برای ایفای رول آموزش مجازی، موجب دور افتادن از وادی حقیقت شده است. آنچه در این میان قابل توجه است دامن زدن به این شکاف طبقاتی عریان، با سناریو چیدنهای مدیران مسئولِ به اصطلاح مدبر این مرز و بوم است که بهانه ارائه خدمات سطح عالی، مبالغ میلیونی دریافت میکنند و در عوض جان دانشآموز را حفظ میکنند و این درحالیست که مدارس مناطق محروم به سبب دارا نبودن استانداردهای بهداشتی بستهاند و دانشآموز محروم مانده و حوضی که بیماهیست و سفره خالی و اذهان پرتوقع کادر اجرایی مدارس برای خریدن تبلت و آیپد و تلفن همراه! و دغدغه دیاکو در این بحبوحهی پرداختهای میلیونی، یاد گرفتن ضرب دو کیلو گوجه در سه و پانصد است تا کسی سرش کلاه نگذارد و برادرش احمد، نان لواش شام شب را خالی خالی نخورد. پاییز برای هستی ده ساله اما کلاس اولی، با چشمهای کشیده و بادامی قهوهای روشن که تبار شرقی افغانستانیاش را به رخ میکشد، آلودگی ایام است و غصه دارد که آب توی کفشهاش نرود.
کرونا، انقلابیترین عنصر قرن حاضر است که بیمحابا نشتیها را برجسته میکند. مشت گره کردهی من تنها به هواداری از کرونا بالا خواهد رفت!
• ما سپسماندگانِ قافلهایم…
• شعر هوشنگ ابتهاج توی سرم میپیچید و جهان و مافیها چرخ میخوردند و سلیمان چرخ میخورد و هستی چرخ میخورد و دیاکو چرخ میخورد و یاسمین…
ما سپس ماندگانِ قافلهایم! ما سپس ماندگانِ… ما…
کاش کیسههای هوایی ششهای پدر شیرین سر ناسازگاری نداشتند و در انتقال اکسیژن به خون و گرفتن دی اکسید کربن از آن بدقلقی نمیکردند، کاش پای پدر ایمان توی آتشسوزی نمیسوخت، کاش مادر فاطمه معتاد نبود، کاش قطعی پای برادر نازنین، پای نازنین را به چهارراه صاحب و تکدیگری نمیکشید. در زمانهای که مسئول، بیتدبیریاش را در پوشش کمکهای مردمی میپیچد، تبلت کادوپیچ شدهی پدر شیرین و ایمان و مادر فاطمه و برادر نازنین، میتوانست مرهمی باشد. پول کار کردن خواهر دیاکو در خیاطی سر بلوار، میتوانست ضرب چهاررقمی را به دیاکو بیاموزد تا شاید در آیندهای نه چندان دور، برنده نوبل اقتصاد شود!
آنچه مبرهن است، حاکمیت نابرابری بر فضای آموزش میباشد. فراهم نمودن شرایط کالبدی و و در عین حال بهداشتی مطلوب، برای دانشآموز درگیر فقر و مرحوم از امکانات، گمشده بحث عدالت در فضای آموزش مجازی کشور است. بیشک سه و نیم میلیون دانشآموز در شرف ترک تحصیل، مسئلهای قابل اغماض نبوده و نیست و انتظار میرود قافلهداران آموزش، کاروان را تدبیری کنند.