پرستارانی که دیگر با ما آشنا اند…

خبرگزاری رسانه معلم، کلاس قبل از ظهر که تمام شد… با گرسنگی وحشتناک!! همچون سربازی با میل و رقبت سلاح برای جنگ برمی دارد… بشقاب و قاشقم را برداشتم و به غذاخوری رفتم، پس پشت سر گذاشتن یک صف طولانی نوبت به من رسید…
غذایم را گرفتم…اه…بازم عدس پلو(بخوانید سنگ ریزه پلو!) با یک ماست و یه مایع قرمز رنگی که روی پلو ریخته شده بود، پشت میز نشستم…
اولین قاشق که وارد دهان شد، حس یک سرباز شکست خورده را پیدا کردم…هرطور که بود خودم را با نان سیر کردم…ولی…
شب…آمد به سرم از آنچه می ترسیدم…دل پیچه  به همراه مقادیری سرگیجه…گفتم شام می خورم و بهتر می شوم… ولی شام یک نصفه تن ماهی بود با سه قطعه ی بسیار کوچک خیار شور!!! از شدت حال بد شام نخوردم…فردا صبح حالم خیلی بدتر شد… دست آخر و بلاجبار به بیمارستان نزدیک دانشگاه رفتم…بعد پرداخت مبلغ کزایی، پرستار گفت:از فرهنگیان هستی؟!
با تعجب گفتم آره…گفت که از دیشب خیلی از دوستاتون اومدن اینجا…!
اینجا بود که فهمیدم من تنها مسموم غذای کزایی  دانشگاه نبودم…
گرچه بعد از مدتی و با مراقبت های پزشکی حالم رو به بهبودی رفت اما این حق  دانشجو معلم ها نیست که در این شرایط ناهنجار به سر ببرند و با حداقل امکانات رفاهی دانشجویان زندگی کنند…ای کاش صدای ما به گوشی شنوا برسد!
*یک دانشجو معلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *