پیامک هایی از درون غزه را بخوانید

رسانه معلم#گذر زمان وگرد وغبار آن فاجعه غزه را طبیعی نکند بلکه خیزش جهانی علیه نسل کسی را به انتقام از جانیان و دولت های حامی آنها بکشاندتا ملت ها نشان دهند که حاکمان قدرت طلب و منفعت طلب فرسنگ‌ها با انسانیت فاصله دارند ولیاقت حکمرانی بر جامعه انسانی ندارند آنها درندگانی هستند که دندان خود را با بمب افکن ها تیز کردند وهر روز صد ها نفر انسان های بی دفاع را می درند و علاوه بر گرگ صفتی روباه صفتی و مکاری را هم در خود دارندبایدن از یک طرف اسلحه به نتانیاهو می دهند ازیک طرف برای رساندن کمک در صد زدن اسکله موقت هستند پیامک دونفر در غزه تصویرگر فاجعه این منطقه می باشد که از روزنامه نیورک تایمز می خوانیم

: وضعیت غزه بسیار وخیم است. منو ببخش چون نتونستم زودتر جواب بدم برای جانم می دویدم. برای ما دعا کنید لطفا!

25 اکتبر: بچه های من خیلی خیلی مریض هستند. آنها مریض، گرسنه، تشنه و ترسیده اند. داروی سنگ کلیه ام تمام شده و آب شور می خورم. لطفا برای بچه های من دعا کنید

26 اکتبر دیشب بمباران شدیدی در منطقه ما رخ داد. ما برای جان خود فرار می کنیم و من دو تا از فرزندانم را در تاریکی از دست دادم. من و همسرم تمام شب را در میان صدها حمله هوایی در جستجوی آنها ماندیم. ما به طور معجزه آسایی از یک حمله هوایی جان سالم به در بردیم و آنها را صبح بیهوش دیدیم. لطفا برای ما دعا کنید

4 نوامبر: لطفاً مرا ببخشید که نمی توانم به پیام های شما پاسخ دهم، زیرا ما دائماً از جایی به مکان دیگر در حال دویدن هستیم. اتصال به اینترنت پایدار نیست و فقط برای شارژ موبایل باید سه روز صبر کرد. بچه‌های من نمی‌توانند زیاد حرکت کنند، زیرا ما فقط نصف وعده غذایی در روز می‌خوریم و من دیگر نمی‌توانم آنها را حمل کنم. ما در فضای باز مدفوع می کنیم و بچه های من روی خودشان مدفوع می کنند و آبی نیست که آنها را تمیز کند.

14 نوامبر: داریم برگ درخت می خوریم.

30 نوامبر: ما در 15 روز گذشته کاملاً از دنیا بریده بودیم. خواهرم نیاز به جراحی فوری دارد. او به آرامی جلوی چشمان ما می میرد و ما هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. اسمش فاطمه است و مادر چهار فرزند است. برای او و ما دعا کنید.

1 دسامبر [پس از یک هفته مکث در جنگ]: من توانستم مقداری آرد، گاز و روغن زیتون به دست بیاورم. این ما را برای دو هفته آینده حفظ خواهد کرد. الان آب تمیز داریم ما در هفت روز گذشته خوابیدیم. برای ما دعا کنید لطفا! جنگ از ساعت 7 صبح امروز دوباره آغاز شده است.

4 دسامبر: فاطمه هنوز عمل اورژانسی خود را انجام نداده است. دنیا ما را رها کرده است. برای ما دعا کنید لطفا!

27 ژانویه: پسرم در 22 دسامبر به شدت مجروح شد. ترکش بزرگی وارد جناح راست او شد. او 13 ساله است و در حالی که ما برای جان خود می دویدیم مجروح شد. بیمارستان ها از دسترس خارج شده اند و من مجبور شدم او را دو ساعتی که در حال خونریزی بود زیر گلوله های توپخانه سنگین حمل کنم. دکتری را پیدا کردم که در مدرسه ای پناه گرفته بود و او ریسک کرد و جان پسرم را نجات داد. او بعداً تحت یک عمل جراحی پیچیده قرار گرفت و هنوز قادر به راه رفتن نبود. او بسیار بیمار است و از سوء تغذیه رنج می برد. من می ترسم و استخوان خسته هستم. فقط 36 روز طول کشید تا این اتصال اینترنتی را برای ارسال پیام واتس اپ دریافت کنم. لطفا برای ما دعا کنید!!

16 بهمن: خواهرم فاطمه هنوز عمل جراحی خود را انجام نداده و همچنان در بیمارستان جنوب منتظر است. فرزندانش در شمال با ما هستند و مدام از مادرشان درخواست می کنند. فاطمه می‌خواهد به شمال برگردد، اما اسرائیل به کسانی که در جنوب هستند اجازه نمی‌دهد به شمال برگردند. او نمی خواهد به تنهایی در بیمارستان بمیرد. او می خواهد در محاصره فرزندان و خانواده اش بمیرد. کسی نیست که به ما کمک کند تا او را به شمال ببریم تا بمیرد و اینجا دفن شود.

من هنوز با خانواده ام در شمال هستم. ما در قحطی بزرگی هستیم. وضعیت سلامتی پسر مجروح من به دلیل قحطی رو به وخامت است. شیر، گوشت، سبزی، میوه یا چیزی برای تغذیه او وجود ندارد. او بیشتر وزن خود را از دست داد. دارو و مواد دیگر به طور کامل از بازار ناپدید شد. داروی دیابت مادرم تمام شده و او خیلی خیلی مریض است. بچه های من مدام از گرسنگی گریه می کنند. مردم امیدوارند که اسرائیل به ما اتمی بزند تا از شر این درد خلاص شویم.

11 فوریه: برنجی که در چهار ماه گذشته با آن زندگی می کردیم، به طور کامل از بازارها ناپدید شد. من و همسرم تصمیم گرفته ایم که هر دو روز یک بار یک وعده غذایی بخوریم تا بچه هایمان را تا زمانی که می توانیم زنده نگه داریم. چیزی که برای ما می ماند یونجه است. شروع کردیم به آسیاب کردنش، پختن و خوردنش. چون شروع به خوردن نان یونجه کرده ایم، اکنون خون مخلوط با یونجه را دفع می کنیم.

خانه، ماشین و مزرعه زیتونم را از دست دادم. دیروز پسر عموی من بچه 2 ماهه اش را از دست داد چون شیری برای شیر دادن به او نیست، چون چیزی برای خوردن او وجود ندارد. او تنها او بود و 45 سال سن دارد. او همچنین در ماه دسامبر خانه و شوهرش را از دست داد. او یک جراح مغز باهوش است. او از غذا امتناع می کند و از آن زمان حتی یک کلمه هم حرف نزده است.

29 فوریه: وقتی ارتش اسرائیل به منطقه ای حمله می کند، ما به سمت مکان های امن تر می دویم. وقتی آنها عقب نشینی می کنند، مقداری از باقیمانده سربازان اسرائیلی مانند قوطی ماهی تن، نان و غیره باقی می ماند. پسر عمویم، عیسی، فکر کرد که آنها کنار کشیده اند و به امید اینکه غذای باقی مانده برای خوردن پیدا کند، به سرعت دویدند.

پس از اینکه ارتش اسرائیل سرانجام عقب نشینی کرد، او را مرده، پوسیده و نیمه خورده توسط سگ های وحشی یافتیم. به نظر می رسید او چند قوطی ماهی تن حمل می کرد. ما نتوانستیم او را دفن کنیم زیرا بدنش بسیار متلاشی شده بود. او را با شن پوشاندیم و او را رها کردیم.

نام او عیسی الشرع است. او 20 ساله بود. او دانشجوی سال دوم دپارتمان علوم کامپیوتر دانشگاه غزه بود. او پیانیست برجسته ای بود که می خواست مدرک موسیقی را در ایتالیا دنبال کند. هنوز آخرین دیدارم با او را به یاد دارم. او آرزوهای بزرگی داشت و سرشار از امید، صلح و عشق بود. او بسیار گرسنه و بسیار لاغر بود. ما به هم می گفتیم که علیرغم آنچه به ما تحمیل می شود، ما در مقابل اسرائیلی ها چیزی جز عشق نداریم.

این آخرین پیام الشرفه بود.

ایالات متحده برای این جنگ سلاح می دهد و قطعنامه های آتش بس در سازمان ملل را وتو می کند، به الشنات فکر کنید و او را در دو میلیون ضرب کنید.مطالب بیشتر از نیکلاس کریستوف درباره اسرائیل و غزه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *