معلمى فقط در 30 ثانيه

هوا نه گرگ گرگ بود نه میش میش. از پیچ خیابان مجاهدین اسلام به خیابان ایران پیچید. تا مدرسه رفاه راهی نبود اما سوز صبح سرد دی ماه تا مغز استخوان می‌رفت و همان جا می‌ماند. 14 سال داشت و از سرآمدترین دانش آموزان مدرسه در اخلاق و درس بود. صبح‌ها زودتر به مدرسه می‌رفت تا با دوستان دیگرش  درس‌های جدید  را مرور کند. آن روز هم قرار بود یک روز معمولی باشد. اما همیشه در زودتر رسیدن به جایی امکان کشف و دیدن میسر می شود. آن روز هم رازی برای مرضیه وحید فاش شد. تصویری از معلم سخت‌گیر مدرسه‌اش دید که تا عمر دارد آن را فراموش نمی‌کند و می‌گوید آن کلاس درس 30 ثانیه‌ای را با هیچ کلاس درسی عوض نخواهد کرد:

«یک روز صبح خیلی زود به مدرسه رفاه رفتم. آن موقع دانش آموز این مدرسه بودم و آقای رجایی جزو  متولیان  مدرسه و از دبیران ما بودند. مدرسه رفاه در بین مدارس آن زمان متفاوت بود. آن دوره در نظام آموزشی هیچ کرامت انسانی برای دانش آموزان قائل نبودند. اما در این مدرسه معلم‌ها و متولیان با سختگیری ویژه‌ای انتخاب می‌شدند و همین باعث شده بود دانش آموزان هم با جدیت بیشتری درس بخوانند. آن روز صبح هوا هنوز تاریک و روشن بود که به مدرسه رسیدم. سوز سردی می‌آمد و می‌خواستم زودتر از حیاط عبور کنم و به کلاس‌ها بروم. از کنار دستشویی‌ها که رد می‌شدم  صدای شر شر آب به گوشم رسید. با خیال این که ممکن است شیر آبی باز مانده باشد وارد سرویس بهداشتی مدرسه شدم. همان لحظه چشمم به آقای شهید رجایی افتاد که آن زمان از معلمان و متولیان مدرسه بودند. ایشان همیشه رفتاری جدی داشتند. در آن لحظه  دیدم آن بزرگوار آستین‌های لباس‌شان را بالا زده‌اند و مشغول ساییدن کف سرویس‌ها و شستن‌شان هستند. او را که در چنین وضعیتی دیدم بسیار مستاصل شدم. سر به زیر انداختم و سلامی داده و نداده می‌خواستم به سرعت از آنجا بیرون بروم. ولی ایشان  با همان آرامش و صلابت همیشگی جواب سلام من را دادند و بعد چیزی گفتند که برای همیشه در خاطر من نقش بست. من را به نام فامیلم خواندند و گفتند: «خانم وحید، انسان بایداز خودش کار بکشد و یک لحظه به نفس خود آسایش و راحتی ندهد تا این نفس حساب کار خود را بداند.» شرمنده بودم. مدیر و معلم معروف مدرسه هر روز زودتر از ما به مدرسه می‌آمد تا بیشتر از نفسش کار بکشد. آن هم چه کاری! به قدری  جمله‌های ایشان در من تاثیر داشت که نمی‌دانستم چه جوابی بدهم. متحیر مانده بودم. چند ثانیه‌ای گذشت دیدم من ایستاده‌ام و ایشان دوباره مشغول کار شده است. سر به زیر انداختم و از آنجا بیرون آمدم. حالا که به آن روزها فکر می‌کنم  این برای من روشن‌تر شده که همه رفتار آن  عزیزان برای ما درس بود و همین معلم‌های والا مقام بودند که نهال انقلاب را آبیاری کردند و آن را به بار نشاندند. »